درخواست فیلم دانلود سریال جدید دانلود فیلم ایرانی دانلود فیلم خارجی
  • معرفی پانسیون مطالعاتی کنکور در تهران

    معرفی پانسیون مطالعاتی کنکور در تهران

  • کد تخفیف کلاسینو

    کد تخفیف کلاسینو

  • مدیریت زمان در کنکور سراسری

    مدیریت زمان در کنکور سراسری

  • دانلود جزوه شیمی پایه

    دانلود جزوه شیمی پایه

  • میزان زمان لازم برای مطالعه زیست در کنکور

    میزان زمان لازم برای مطالعه زیست در کنکور

  • نمونه سوالات احکام دوازدهم

    نمونه سوالات احکام دوازدهم

  • دانلود آهنگ جدید

    دانلود آهنگ جدید

  • معرفی وب سایت آموزشی

    معرفی وب سایت آموزشی

  • مرگ

    مرگ

  • عدل

    عدل

  •  داستان کوتاه : بوي خاك

    داستان کوتاه : بوي خاك

  • چرا فقط دیگران را دعا می‌کنید؟

    چرا فقط دیگران را دعا می‌کنید؟

  • رابطه تقسیم روزی و ظرفیت افراد

    رابطه تقسیم روزی و ظرفیت افراد

  • بهترین فرصت برای تاختن شیطان

    بهترین فرصت برای تاختن شیطان

  • بهترین شیوه تشکر چیست؟

    بهترین شیوه تشکر چیست؟

  • انقراض حکومت بنی امیه

    انقراض حکومت بنی امیه

  •  جنگ جمل  جنگ جمل

    جنگ جمل جنگ جمل

  • کشته شدن خسرو پرویز به نفرین پیامبر اکرم (ص)

    کشته شدن خسرو پرویز به نفرین پیامبر اکرم (ص)

  • نابغه مداحی ایران ::: محمد جواد غضنفری::: *از دست ندید!*

    نابغه مداحی ایران ::: محمد جواد غضنفری::: *از دست ندید!*

  • ظهور يکي از علائم آخرالزمان در عربستان!

    ظهور يکي از علائم آخرالزمان در عربستان!

تبلیغات در سایت تبلیغات در سایت

مرگ

پست شماره 34
  • تاریخ ارسال : یکشنبه 25 بهمن 1394
  • بازدید : 48 مشاهده

چه لغت بیمناک و شوراگزی است! از شنیدن آن احساسات جانگدازی به انسان دست می‌دهد خنده را از لب می‌زداید شادمانی را از دل می‌برد تیرگی و افسردگی آورده هزار گونه اندیشه های پریشان از جلو چشم می گذراند.

زندگانی از مرگ جدایی ناپذیر است. تا زندگانی نباشد مرگ نخواهد بود و همچنیین تا مرگ نباشد زندگانی وجود خارجی نخواهد داشت. از ستاره آسمان تا کوچک ترین ذره روی زمین دیر یا زود می‌میرند: سنگ‌ها گیاه‌ها جانوران هر کدام پی در پی به دنیا آمده و به سرای نیستی رهسپار می‌شده و در گوشه فراموشی مشتی گرد و غبار می‌گردند. زمین لاابالیانه گردش خود را در سپهر بی‌پایان دنبال می‌کند طبیعت روی بازمانده آنها دوباره زندگانی را از سر می‌گیرد: خورشید پرتو افشانی می‌کند نسیم می‌وزد گلها هوا را خوشبو می‌گردانند پرندگان نغمه سرایی می‌کنند همه جنبندگان به جوش و خروش می‌آیند.

آسمان لبخند می‌زند زمین می‌پروراند مرگ با داس کهنه خود خرمن زندگانی را درو می‌کنند… .

مرگ همه هستی را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان می‌کند: نه توانگر می‌شناسد نه گدا نه پستی نه بلندی و در مغاک تیره آدمیزاد گیاه و جانور را در پهلوی یکدیگر می‌خواباند تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیداد‌ گری خود دست می‌کشند بی‌گناهان شکنجه نمی‌شوند نه ستمگر است نه ستمدیده بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنوده‌اند. چه خواب آرام و گوارای که روی بامداد را نمی‌بینند داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگانی را نمی‌شنوند. بهترین پناهی است برای دردها غم‌ها رنج ها و بیدادگری های زندگانی آتش شرربار هوی و هوس خاموش می‌شود همه این جنگ و جدال کشتار‌ها و زندگی ها کشمکش‌ها و خودستانی های آدمیزاد در سینه خاک تاریک و سرما و تنگنای گور فروکش کرده آرام می‌گیرد.

اگر مرگ نبود همه آرزویش را می‌کردند فریاد های ناامدی به آسمان بلند می‌شد به طبیعت نفرین می‌فرستادند. اگر زندگانی سپری نمی‌شد چقدر تلخ و ترسناک بود.

هنگامی که آزمایش سخت و دشوار زندگانی چراغ های فریبنده جوانی را خاموش کرده سرچشمه مهربانی خشک شده سردی تاریکی و زشتی گریبانگیر می‌گردد اوست که چاره می‌بخشد اوست که اندام خمیده سیمای پرچین تن رنجور را در خوابگاه آسایش می‌نهد.

ای مرگ! تو از غم و اندوه زندگانی کاسته آن را از دوش بر‌می‌داری. سیه روز تیره بخت سرگردان را سر و سامان می‌دهی تو نوشداروی ماتمزدگی و ناامیدی می‌باشی دیده سرشک بار را خشک می‌گردانی تو مانند مادر مهربانی هستی که بچه خود را پس از یک روز توفانی در آغوش کشیده نوازش می‌کند و می‌خواباند تو زندگانی تلخ زندگانی درنده نیستی که آدمیان را به سوی گمراهی کشانیده در گرداب سهمناک پرتاب می‌کند تو هستی که به دون پروری فرومایگی خودپسندی چشم‌‌تنگی و آز آدمیزاد خندیده پرده به روی کارهای ناشایسته او می‌گسترانی.

کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد؟ انسان چهره تو را ترسناک کرده از تو گریزان است فرشته تابناک را اهریمن خشمناک پنداشته! چرا از تو بیم و هراس دارد؟ چرا به تو نارو و بهتان می‌زند؟ تو پرتو درخشانی اما تاریکیت می‌پندارند تو سروش فرخنده شادمانی هستی اما در آستانه تو شیون می‌کشند تو فرستاده سوگواری نیستی تو درمان دل‌های پژمرده می‌باشی تو دریچه امید به روی نا امیدان باز می‌کنی تو از کاروان خسته و درمانده زندگانی میهمان نوازی کرده آنها را از رنج راه و خستگی می‌رهانی تو سزاوار ستایش هستی تو زندگانی جاویدان داری…

صادق هدایت